تنهایت میگذارم که زیر بار لحن سرزنش آمیزت باقی ماندهٔ فلسفهٔ زندگییت را، ندانسته و نخواسته تغییر نداده باشم. تنهایت میگذارم تا با حضورم خلوتی را که در آن اوج شکوفایی ذهنیت پدیدار میشود به بیراههٔ نادانی نکشانم. تنهایت میگذارم تا لحظاتت را با خود ساختگیت پر کنی و هر کس که وسعت فکری عمیق تری دارد نگاهت را پر کند. تنهایت میگذارم تا الویت دقایقت را به آنچه برایت پر معنا تر است بدهی و از تک تک لحظاتی که به حسن سلیقهٔ خودت، یکی پس از دیگری اتفاق میفتند، منتهای لذت را ببری. تنهایت میگذارم و میدانم که تو در اوج این تنهایی که من در خیال خود ساختم با همه هستی و باز هم به کسی نیاز نداری. تنهایت میگذارم و باز هم خطی دیگر در اثبات این معادله اضافه میکنم که حتی با خیال تنها گذاشتنت، خود از همه تنها ترم.
نظرات شما عزیزان:
|